مکعب

من توی یک مکعب با

مکعب

من توی یک مکعب با

لیوان های کاغذی


ما که انسان های فقیری هستیم زمان اندکی داریم
برای جوانی و زیبایی:
شما میتوانید بدون ما بخوبی کارتان را انجام بدهید.
تولدمان بنده مان میسازد!
پروانه ها همه ی زیبایی ها را برچیده اند،
و ما در زمانمندی پیله کرم ابریشم مدفون گشته ایم.
ثروتمند بخاطر دوران ما بهایی نمیپردازد:
زیبایی آن روزها دزدیده شده اند
توسط پدران مان و خودمان تصرف گشته اند
آیا گرسنگی زمان هرگز نخواهد مرد؟

پازولینی (هنرمند ایتالیایی)

---

میز شطرنج در گوشه ای از پارک. رها آنجا نشسته، سر در گوشی اش دارد. شایان با دو لیوان یک بار مصرف کاغذی که دارد چک و چوله می شود و از آن چای می ریزد و دستش می سوزد به سمت رها می رود. بی مقدمه شروع به صحبت می کند و می نشیند. انگار مهم تر از حرفی که می خواهد بزند پرت کردن حواس رها از گوشی و آوردنش در دنیایی واقعی است. دنیایی که در آن چایی داغی دست های شایان را سوزانده.

شایان: کلا هر کسی تو زندگی باهات مواجه شد دنبال این بگرد که این چی میگه؟ یعنی فلسفه وجودی اینکه اومده تو زندگیت چیه؟

رها: الان فلسفه وجودی تو چیه؟

شایان: فلسفه وجودی خودم یا فلسفه وجودی اینکه اومدم تو زندگی تو؟

رها: اومدی تو زندگی من ...

شایان: من که نمی دونم اونو. خودت باید بفهمی. من فلسفه وجودی اومدن تو  توی زندگیمو می دونم.

رها: خب اون چیه؟

رها دیگه بیخیال گوشی میشه و اونو وارونه میذاره روی میز. شایان که به هدفش رسیده موضوع گفتگو رو عوض می کنه

شایان: تو کلا اومدی که من یه چیزیو خوب بفهمم. اینکه من یه آدم شاخی ام. تو که اومدی تازه قدر خودمو دونستم. بالاخره دختری به خوشگلی تو با هر پسری که نمی پره.

رها دوباره گوشی اش را بر می دارد و به ادامه ی حرف های شایان بی توجهی می کند. شایان که منتظر پاسخی شایسته برای این شیرین زبانی دو نبشه است نبات را داخل لیوان هم می زند.

رها: حالا که اینو فهمیدی پس دیگه موندن من فلسفه ای نداره.

شایان که چایی اش را می خورد با شنیدن این حرف سوزش را در دهانش حس می کند.

شایان: اجازه بده. فلسفه بودن هر آدمی تو زندگیت قابل تغییره. مثلا فلسفه وجودی پدرت تو زندگیت توی هر دوره ای فرق می کنه. حتی موقعی که بابات بمیره یه فلسفه خاصی می تونه داشته باشه برات. سالها بعد مرگش این باز عوض می شه.

رها: پاشو بیا دنبالم می خام برم دستشویی

شایان: چیزی شده؟

هر دو از روی صندلی ها پا شده اند و به سمت دستشویی می روند. رها شبیه کسی است که نیاز به کمک دارد و به بازوی شایان آویزان است. لیوان چایی رها پر است و شایان اندکی بیشتر از آن چایی نخورده.